mamaninia

💟39 هفته💟

امروز وارد هفته 39 شدیم عروسکم💟 و من برخلاف همیشه که میگفتم نمیخوام تارا زود بیاد و میخوام تا آخرین لحظه توی دلم بمونه و فقط برای خودم باشه امروز بدجوری بیتاب دیدنتم😢 هر شب پیاده روی و هر روز ورزشهای بارداری برای راحتتر اومدن تو عزیزترینم😘 هربار که دردی میاد سراغم فقط به خاطر وجود تو موهبت الهی درونم خداروشکر میکنم👼 وقتی یادم میاد همچین نقطه ای در بطنم دارم که توی 9ماه تمام وجودم از آن خودش کرده و تمام فضای فیزیکی و روانی وجودمو به خودش اختصاص داده شیرینترین دردهای زندگیم برام لذتبخش میشن😇  
6 مرداد 1394

سفالیک شدنت مبارک

این جمله ای نیست که به همه نینیا بگن فقط به دخملای سرتقی که تا آخرین لحظه بریچ میمونن و بعد درحالیکه مامانشون تماااااام کارهای مقدماتی عمل سزارین انجام داده در 1حرکت کاملا استثنایی همه رو غافلگیر میکنن حتی دکتر😀 و سفالیک میشن میگن😉 بله تارا خانوم مامان بعد از کلی ورزش و پیاده روی و استخر و یوگا و نور چراغ و موسیقی و خلاصه هر روشی که فکرشو بکنی درحالیکه دیگه کاملا از زایمان طبیعی دست شسته بود غافلگیر و البته خوشحال شد😊😊 راستی کلی برنامه ریزی کردم که وقتی به بابا حمید میگم از عکس العملش فیلم بگیرم اما خیلی خونسرد گفت منکه میگفتم میچرخه😂😂😮 واقعا ممنونم ازت که چرخیدی😘😘💟💟💟
1 مرداد 1394

آتلیه

امروز وقت آتلیه بارداری داشتیم دیشب اصلا شب خوبی نبود کلی حرص خوردم و اذیت شدم حتما تو هم با من غصه خوردی عزیزم تمام شب بغض داشتم و قورتش میدادم بگذریم امروز روز مهمی بود صبح از خواب بیدار شدم موهامو دوباره سشوار کشیدم آرایش کردم بابا حمیدم بیدار کردم رفت دوش گرفت و آماده شد لباس و وسایلمون برداشتیم و رفتیم آتلیه. شروع کردیم به لباس عوض کردن و عکس گرفتن خیلی خوش گذشت 1ساعتی گذشت و من دیدم دیگه نمیتونم روی پاهام وایسم سرم گیج میرفت و چشمم سیاهی میرفت گفتم دیگه نمیتونم و حمیدرضا کمکم کرد رفتم نشستم رو کاناپه دیدم فایده نداره نمیتونم بشینم همونجا دراز کشیدم خانوم عکاس رفت برام چای و بیسکوییت آورد خوردم نیم ساعتی دراز کشیدم...
28 تير 1394

9ماهگی

امروز وارد ماه نه شدیم عزیزم تصور اینکه 1ماه دیگه 1دختر کوچولو در سایز عروسکای کودکیم توی بغلمه و تمام لحظه هاشو با من قراره بگذرونه و از همه جالبتر اینکه تمام قد مال خود خودمه دلمو میلرزونه و اشک به چشمام میاره 1هیجان توصیف ناپذیر تو دلم دارم باورم نمیشه 1عروسک ناز از جنس خودم ماله خودم میشه خدایا شکرت ...
10 تير 1394

سونوگرافی توسط حمیدرضا

امروز وقت دکتر داشتیم طبق معمول 2هفته یکبار برای چکاپ  همیشه قبل از اینکه نوبتم بشه ماما صدام میکرد و صدای قلب و وزنمو فشارمو چک میکرد تا بعد که میرفتم برای ویزیت پیش دکتر. اینبار صدا نکردن رفتم پرسیدم گفتن خود دکتر چک میکنه. خلاصه نوبتمون شد و با حمیدرضا رفتیم تو با دکتر کلی حرف زدیم و خوابیدم که با معاینه شکم بهمون بگه که سفالیک شدی و سرت پایین اومده یا نه که گفت ظاهرا پایینه بعد که دید من خیلی میپرسم گفت میخوای 1دقیقه سونو کنم ببینیم؟ منم از خدا خواسته گفتم آره خلاصه رفتیم تو همون اتاق که قبلا ماماها بودن و اینبار هیچکس نبود حتی چراغش خاموش بود و دراز کشیدم 30ثانیه هم نشد سریع نگاه کرد و گفت هنوز بریچ و چون سرش شلوغ بود خداح...
2 تير 1394

ماه 8

پرنسس مامان امروز وارد ماه 8 شدیم صبح که بیدار شدم اومدم لم دادم روی مبل و داشتم به شکمم نگاه میکردم که یهو 1طرفش قلمبه شد اول ترسیدم اما بعد یاد فیلم هایی که از حرکتای نی نیا دیده بودم افتادم و خیالم راحت شد. اما خیلی هیجان انگیز بود بعد یهو اون طرف گود شد و طرف دیگه قلمبه شد. سریع شروع کردم به فیلم گرفتن و برای حمیدرضا فرستادم😇
1 تير 1394

تکان خوردن

چند روزه وارد هفته 21 شدم عزیز دلم و دیگه واضح تکون خوردنتو حس میکنم واقعا هیجان انگیزه اما بابا حمید هنوز حس نمیکنه  ...
1 تير 1394

❤❤دومین سالگرد ازدواج❤❤

11فروردین دومین سالگرد ازدواج عاشقانه من و حمیدرضا بود و ما 3نفره جشن گرفتیم. سال پیش کلی مهمون دعوت کردیم اما امسال دلمون جشن خصوصی  خواست😉 حمیدرضا اومد با 1دساه گل بزرگ رز باهم رفتیم کیک گرفتیم از لادن که اومدیم بیرون یهو دیدم حمیدرضا وایساد 1پسره داشت چاقاله میفروخت بهش گفت یکم برامون بزار پسره گفت چاقاله؟ حمیدرضا گفت نه من و من کرد و گفت گوجه سبز😆منکه 4ماه منتظر گوجه سبز بودم چشام از حدقه زد بیرون😀 آخه من اصلا گوجه سبزا رو که زیر 1پارچه تو 1بسته کوچیک قایم کرده بود تا اون لحظه ندیده بودم😍😍 خلاصه گوجه سبز داغ داغ  و با چندتا DVD فیلم خریدیم و برگشتیم خونه کیک و شمع و گل و جشن و عکس❤💋❤💋 ...
2 خرداد 1394

نوروز94

این اولین عید که ما با همیم عزیزم💑 همه چیز انگار 1رنگ و بوی دیگه داره تو دلم غوغاییه وقتی به این فکر میکنم که سال بعد توی بغلمی اشک تو چشمام جمع میشه😘😘 روز آخر اسفند افتادیم به جون خونه و تمام وسایلت و گذاشتیم توی کمدای بالا و کلی خونه رو مرتب کردیم شام مخصوص شب عید (رشته پلو با ماهیچه) هم پختم و 3تایی خوردیم سال تحویل 2 صبح بود 😊 بعدشم کلی عکس 3نفره گرفتیم و خوابیدیم💑
2 خرداد 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به mamaninia می باشد